كيهان
«براي فروش نيست!» عنوان يادداشت روز روزنامه كيهان به قلم حسين شريعتمداري است كه در آن ميخوانيد:
۱- ميگويند در گذشتههاي نه چندان دور، يكي از روستائيان، الاغ خود را به بازار مال فروشان آورده و جار ميزد كه قصد فروش آن را دارد. الاغ چموش اما، هريك از مشتريان را كه از روبرو ميآمد، گاز ميگرفت و اگر خريدار از پشت ميآمد با لگد الاغ روبرو ميشد و ميگريخت. جماعتي كه شاهد ماجرا بودند به روستايي گفتند؛ افسار الاغت را بگير و برگرد، هيچكس اين الاغ چموش را نميخرد. روستايي در جواب گفت؛ الاغ را براي فروش نياورده ام! فقط ميخواستم همه مردم بدانند كه من از دست اين حيوان چه ميكشم، تا اگر يك روز شنيدند كه او را به قصد كشت زده و شرش را از سر مردم كوتاه كرده ام به دفاع از او كمپين حمايت از حقوق حيوانات تشكيل ندهند و كميته مربوطه در سازمان ملل متحد در اعتراض به سقط شدن اين حيوان چموش، قطعنامه صادر نكند!
۲- «موشه دايان» يكي از معروف ترين فرماندهان نظامي رژيم اشغالگر قدس بود. او در جريان اشغال فلسطين و قتل عام وحشيانه مردم مظلوم اين سرزمين نقش موثري داشت و بعدها به فرماندهي كل ارتش رژيم صهيونيستي رسيد و با سفارش اكيد و مشترك دولت وقت انگليس و لابي صهيونيستها در آمريكا به وزارت جنگ اسرائيل منصوب شد. او به خونريزي و جنايت و مخصوصا قتل عام زنان و كودكان فلسطيني شهرت داشت. روزنامه اكسپرسيون فرانسه در شماره ۱۲ اكتبر ۲۰۱۲ خود – ۲۱ مهرماه۹۱- به نقل از مقامات رژيم صهيونيستي نوشت؛ «ژنرال موشه دايان معتقد بود كه سران اسرائيل بايد روشي را در پيش بگيرند كه ديگران از آنها تلقي يك «سگ هار» را داشته باشند»! سگي كه بي ملاحظه به هر كه بخواهد حمله ميكند و گاز ميگيرد و ميكشد! گفتني است موشه دايان در جريان جنگ جهاني دوم بر اثر اصابت گلوله چشم چپ خود را از دست داده بود ولي تا پايان عمر۱۹۸۱(۱۳۶۰) يك چشم بند سياه به چشم داشت و حاضر به استفاده از چشم مصنوعي و يا عينك دودي نبود و گفته ميشد موشه دايان براساس همان ديدگاه ياد شده اصرار داشته است كه چهره مخوفي داشته باشد!
۲ ماه قبل- ۲۶مهرماه ۹۱ (۱۷اكتبر۲۰۱۲) راديو فردا كه از سوي سازمان «سيا» و براي مقابله با جمهوري اسلامي ايران راهاندازي شده است، تهديدهاي اسرائيل عليه ايران را تبليغاتي و بدون پشتوانه و توان عملياتي دانسته و گفت؛ دولت اسرائيل در مقابل ايران به سياست «من ديوانه شده ام، بياييد مرا زنجير كنيد»! متوسل شده است تا جامعه جهاني را از احتمال حمله نظامي خود به تاسيسات هستهاي ايران بترساند!
۳- بعد از حمله اخير اسرائيل به غزه، اگرچه مقامات آمريكايي و اروپايي از جمله باراك اوباما رئيس جمهور آمريكا، ديويد كامرون نخست وزير انگليس، اولاند رئيس جمهور فرانسه، كاترين اشتون مسئول سياست خارجي اتحاديه اروپا، حمله اسرائيل به غزه را «حق طبيعي»! رژيم اشغالگر قدس براي قلع و قمع حماس دانستند ولي بسياري از ناظران و صاحب نظران غربي، براين باورند كه اسرائيل با اين اقدام نسنجيده در دام خطرناكي گرفتار شده است، چرا كه اسرائيل تجربه دو شكست سخت و پي در پي در جنگ ۳۳ روزه سال ۲۰۰۶ با حزب الله لبنان و جنگ ۲۲ روزه سال ۲۰۰۸ با حماس را در كارنامه خود دارد. اسرائيل در سال ۲۰۰۸ در حالي به غزه حمله كرد و با شكست روبرو شد كه از ۱۸ ماه قبل از حمله، منطقه كم دامنه غزه در محاصره كامل غذايي، دارويي، برق، گاز و آب بود. رژيم مبارك به نمايندگي از اسرائيل، گذرگاه رفح را بسته بود و حتي اجازه ارسال غذا و دارو به مردم غزه را نميداد. در آن هنگام پيروزي اسرائيل قطعي به نظر ميرسيد ولي آن حمله وحشيانه با شكست سختي روبرو شد تا آنجا كه «كميته وينوگراد» ارتش اسرائيل را به ناتواني و ژنرال زئيف شف- استراتژيست معروف اسرائيلي- نظاميان رژيم صهيونيستي را به شدت ملامت كرده و گفت سربازان اسرائيلي براي حمله به افراد غيرمسلح در پياده روها تربيت شدهاند!…
امروزه اما، تمامي شرايط به نفع مقاومت و به زيان رژيم صهيونيستي رقم خورده است. متحدان سينه چاك و جنايتكار اسرائيل در منطقه با انقلابهاي اسلامي حذف شدهاند و كشورهاي اسلامي آزاد شده به جبهه مقاومت پيوند خوردهاند. توان نظامي و مخصوصا موشكي حماس در مقايسه با سال ۲۰۰۸ چند برابر شده است ضمن آن كه امروزه از موشكهاي جديد با برد دهها- و بعدها شايد معلوم شود كه صدها- كيلومتر برخوردار است. ملتهاي مسلمان منطقه براي رودررويي مستقيم با نظاميان كودك كش اسرائيل لحظه شماري ميكنند و به قول ژنرال پترائوس -فرمانده نظامي اسبق آمريكا در منطقه و رئيس سابق سازمان سيا كه اخيرا بعد از رسوايي كثيف جنسي ناچار به كناره گيري شد- «آمريكا ديگر در منطقه، غريبه تلقي ميشود و مردم از نگاه ايران به ما و متحدان ما مينگرند». بنابراين از هم اكنون ميتوان نتيجه گرفت اسرائيل با يك محاسبه غلط- كه بايد آن را لطف خداي سبحان و مصداق كلام حضرت سجاد(ع) دانست- با پاي خود به مهلكه آمده است.
۴- ديروز، شبكه خبري و راديو تلويزيوني اروپايي و فراگير «يورونيوز» در گزارشي از قول پاسكال يونيفاس مديرموسسه روابط بين المللي در پاريس، احتمال داده بود كه حمله اخير رژيم صهيونيستي به غزه براي اسرائيل پاياني نظير جنگ ۲۲ روزه سال ۲۰۰۸ داشته باشد و آورده بود «سناريوي اسرائيل جنگ گسترده نيست. آنها ميدانند كه در اينصورت بيش از هميشه حمايت جامعه جهاني را از دست خواهند داد، در حال حاضر، هدف اسرائيل برجسته كردن نقش ايران به عنوان دشمن شماره يك و خطر اصلي در منطقه است». پاسكال يونيفاس در ادامه ميگويد «شرايط كنوني براي اسرائيل خطرناكتر از سال ۲۰۰۸ است. حماس نسبت به گذشته مسلح تر شده و تسليحات پيچيدهاي در اختيار دارد- اشاره به سرنگوني جنگنده F16، موشك باران تل آويو، شليك به ناو اسرائيل در مديترانه و… – حماس ميتواند تانكهاي اسرائيل را از دور و بدون آن كه افسر تانك متوجه جهت شليك باشد، منهدم كند و… در نتيجه حمله نظامي به غزه يك دام براي اسرائيل است كه علاوه بر پاياني تلخ تر- شما بخوانيد شيرين تر- از حمله ۲۰۰۸، افكار عمومي جهانيان را نيز عليه اسرائيل برمي انگيزد».
۵- اگر در چند دهه گذشته رژيم كودك كش اسرائيل ميتوانست به قول موشه دايان، براي ترساندن اين و آن، از خود تصوير يك «سگ هار» را به نمايش بگذارد، امروزه با موج فراگير بيداري اسلامي كه از انقلاب اسلامي در ايران الگو گرفته است، اين «سگ هار» فقط پارس ميكند بي آن كه كسي را بترساند تا آنجا كه وقتي نتانياهو اداي همان سگ هار را درمي آورد، با تمسخر ارگان سازمان «سيا» روبرو ميشود.
سال گذشته ۱۶ مركز اطلاعاتي و امنيتي آمريكا با صدور بيانيهاي چندده صفحهاي اسرائيل را بزرگترين خطر براي امنيت ملي آمريكا معرفي كردند. اقدامي كه در آمريكا نه فقط سابقه نداشت بلكه به شدت دور از انتظار تلقي ميشد و رسانههاي آمريكايي اين اقدام را پاسخي به اعتراض مردم آمريكا در تظاهرات گسترده موسوم به جنبش ضد وال استريت، تفسير كردند. جنبشي كه ضديت با اسرائيل، مخالفت با نظام سرمايه داري و جلوگيري از هزينه كردن پول ماليات دهندگان آمريكايي و اروپايي براي رژيم صهيونيستي، شعار و خواستههاي بارها اعلام شده آن است.
۶- چه كسي و كدام دست پنهان، اسرائيل را به مهلكه اخير – يا به قول يورونيوز به اين دام خطرناك- كشانده است؟ و آيا همه شواهد و قرائن حكايت از آن ندارند كه اين سگ هار- به قول موشه دايان- و الاغ چموش – به گفته آن روستايي در صدر اين يادداشت- با حمله اخير به غزه، براي دير باورترين اذهان مردم دنيا نيز كمترين ترديدي باقي نگذاشته است كه مرگ تنها راه پاك كردن جغرافياي سياسي منطقه از اين رژيم كودك كش است؟! مخصوصا آن كه امروزه ملتهاي مسلمان براي مقابله رودررو و انتقام از اين جرثومههاي فساد و تباهي لحظه شماري ميكنند.
خراسان
«گفتگوي ملي در تهران فصلي تازه در بحران سوريه» عنوان يادداشت روز روزنامه خراسان به قلم هادي محمدي است كه در آن ميخوانيد:
حدود ۲۱ماه از آغاز ناآراميها در سوريه ميگذرد و کلاف بحران در اين کشور پيچيده تر از گذشته به نظر ميرسد. جداي از حمايتهاي تسليحاتي برخي کشورها از مخالفان دولت سوريه که بدون شک نقشي اساسي در روند تخريب تحرکات ديپلماتيک براي حل اين بحران داشته است اين سوال باقي است که اصولا چرا اين نشستها به نتيجهاي قابل قبول براي حل اين بحران منتهي نشده است.
از نشست استانبول که خروجي اش تشکيل شوراي ملي سوريه به تقليد از انقلابيون ليبي بود تا کنفرانس ژنو با حضور قدرتهاي بين المللي و منطقهاي منهاي ايران که حاصلش اجماع بر تشکيل دولت انتقالي شد و اين آخرين جلسه در دوحه قطر که در آن ائتلاف ملي انقلابيون و مخالفان سوريه اعلام موجوديت کرد از نقاط ضعف بسياري برخوردار بودند که اين نقاط ضعف عامل شکست آنها بوده و هست. يکي از اين عوامل عدم حضور ايران به عنوان پرنفوذ ترين کشور بر دولت سوريه در ژنو بود که حتي باعث درگيري لفظي کوفي عنان با هيلاري کلينتون و آغاز روند کناره گيري عنان از نمايندگي سازمان ملل و اتحاديه عرب در امور سوريه شد. در نشستهاي استانبول نيز شوراهايي از مخالفين تشکيل شدند که به دليل نداشتن پايگاه مردمي در داخل سوريه عملا به محلي براي هدررفت پولهاي ارسالي و بادآورده تبديل شدند تا آنجا که حتي آمريکاييها هم از اجلاس دوحه به عنوان آخرين فرصت براي مخالفان اسد در هماهنگ شدن و برنامه داشتن براي دريافت کمکهاي اين کشور يادکردند.
اجلاس دوحه بنا برتحليل برخي تحليل گران ميتواند گام مهمي در راستاي متشکل کردن مخالفان دولت سوريه باشد. وقتي تحولات سوريه با تحولات کشورهاي ديگر نظير تونس، مصر و يمن مقايسه شود در مييابيم که دو مسئله مانع از پيروزي سريع مخالفين شد؛ يکي انسجام نيروهاي نظامي بشار اسد و ديگري اختلافات نيروهاي مخالف او.
نشست دوحه تا کنون توافقاتي روي کاغذ بوده است و بنا به تجربه گذشته و مواضع برخي گروههاي حاضر در اين نشست که با فشار و اکراه حاضر به پذيرش اين توافق شدهاند علامت سوالهاي جدي براي به نتيجه رسيدن را درمقابل خود ميبيند. در عين حال نفس اين نشست به معني گسترده تر شدن بحران سوريه است. نشستي که مانند ديگر نشستهاي قبلي جاي طرف مقابل خالي بود و حتي گروههاي حاضر رانيز نميتوان نماينده تمام گرو ههاي مخالف دولت اسد دانست.
آنچه امروز قرار است در تهران با عنوان نشست گفت وگوهاي ملي سوريه برگزار شود داراي ويژگيهايي است که کمتر در نشستهاي قبلي که درباره بحران سوريه برگزار شده است به چشم خورده يا اصلا وجود نداشته است، حضور دوطرف دعوا و همچنين نمايندگان ساير طوايف، اقوام و اقشار سوريه است. به جز نمايندگان دولت سوريه حدود ۲۰۰ نفر از شخصيتهاي مخالف دولت با پايگاههاي مختلف اجتماعي و سياسي در اين نشست حضور دارند شخصيتهايي که به گفته مسئولان برگزار کننده اگرچه چندان شناخته شده و رسانهاي نيستند اما پايگاه مردمي خوبي در سوريه داشته و به طور مشخص خواستار حل بحران سوريه از راهکار سياسي ميباشند. هرچند اين مسئله بايد در صحنه عمل مشخص شود.
جمهوري اسلامي پس از حرکت مرداد ماه خود در مساله سوريه با عنوان نشست دوستان سوريه در جهت نفي خشونت، که نمايندگان دولت اين کشور از جمله آقاي علي حيدر وزير آشتي ملي سوريه و نمايندگان ۳۰کشور که روابط خوبي با سوريه دارند را به تهران کشاند نشست امروز در تهران را تدارک ديده است. ابتکار امروز گفتگوي ملي سوريه در تهران ميتواند سرفصلي تازه براي ميدان داري جمهوري اسلامي در ميانه عرصه تحرکات بين المللي حل و فصل بحران سوريه باشد.
حضور نمايندگان اقوام و گروههاي مختلف مردمي سوري علاوه بر بخشي از معارضين (که البته گروههاي مسلح را شامل نميشود) در اين اجلاس ميتواند فرآيند صلح را از يک ميدان محدود جنگي و از فاز نظامي به کل ساختار ملي و اجتماعي – فرهنگي سوريه بسط داده و از تواناييهاي گروهها و قبايل براي پايان دادن به خشونتها استفاده کند. تجربيات ايران درکمک به تشکيل لويي جرگه افغانستان يا شوراي ملي عراق اگرچه با موفقيت صددرصدي همراه نبود اما تلاش کشورمان سبب شد تا حدود زيادي از خشونتها در اين دوکشور کاسته شده و زمينه براي تشکيل ساختارهاي دموکراتيک قدرت فراهم شود. در سوريه فعلي نيز اگر آن چنان که در طرح ۶مادهاي جمهوري اسلامي آمده، اين گفتگوها بتواند به پايهاي براي توقف خشونتها و ادامه همکاريها و گفتگوهاي مسالمت آميز آتي بدل شود، ميتواند در تشکيل نهادهاي سياسي بعدي کمک شايان توجهي باشد. طرح ۶ مادهاي ايران شامل آتش بس، گفت وگوهاي ملي(مرحله فعلي)، تشکيل دولت موقت، برگزاري انتخابات مجلس با نظارت سازمان ملل و تشکيل مجلس، تشکيل دولت انتقالي و نهايتا برگزاري انتخابات رياست جمهوري با هماهنگي ونظارت سازمان ملل ميباشد. در اين طرح در عين حال تاکيد شده است بشار اسد به عنوان رئيس جمهور قانوني براي حفظ ساختار و جلو گيري از فروپاشي اجتماعي در سوريه همچنان تا زمان برگزاري انتخابات رياست جمهوري تحت نظارت و هماهنگي سازمان ملل بايد در قدرت حضور داشته باشد.
ترديدي نيست که سوريه يکي از راهبردي ترين مناطق خاورميانه به شمار ميرود که تسلط و نفوذ بر آن ميتواند در بسياري جهات کمک حال سياستهاي هر کشور پرنفوذ در اين منطقه باشد. قطعا يکي از دلايل اصلي برخي کشورهاي همسايه سوريه يا منطقه و يا حتي قدرتهاي فرامنطقهاي براي آتش افروزي و فتنه گري در سوريه هم همين موقعيت راهبردي است؛ هرچند نبايد از ياد برد که اين موقعيت حساس به شمشيري دو لبه تبديل شده که بي ثباتي و ناامني در آن به سرعت منافع و امنيت ساير کشورهاي دور و نزديک را نيز تحت الشعاع قرار ميدهد. اجلاس تهران اگر با موفقيتي در بازکردن راه گفتگو ميان گروههاي سوري و گامي در جهت کاهش درگيريها باشد، ميتواند هديه خوبي براي بسياري از کشورهاي وارد شده در بحران سوريه به شمار آيد، حتي براي آنهايي که خارج از معيارهاي عقلاني با ارسال اسلحه و پول به گروههاي مخالف ناامني را بيشتر ميکنند يا آنهايي که وارد معرکه شدهاند و اينک نه راه به جلو دارند و نه عقب و بيشتر منتظر بهانهاي براي خروج از اين معرکه هستند.
اميد ميرود نشست امروز تحت عنوان گفت وگوي ملي سوريه که با شعار “خشونت نه، مردم سالاري آري” برگزار ميشود بتواند نه به عنوان يک معجزه بلکه به عنوان يک فصل تازه در مسير حل سياسي بحران سوريه اقدامي اثرگذار و مثبت باشد هرچند اين اميد واري علامت سوالهاي جدي در مقابل خود ميبيند. اين که وزن و جايگاه واقعي گرو ههاي حاضر در اين نشست تا چه حددر کنترل بحران سوريه موثر واقع شود با اما و اگرهايي روبرو است و بايد در صحنه عمل سنجيده شود و مهم تر از آن مشکل فعلي در سوريه نه اعتراضهاي مدني(مردم و گروههاي سياسي ) بلکه گروههاي مسلحي هستند که با برخي حمايتهاي خارجي امنيت در سوريه را به مخاطره افکندهاند حال سوال اين است که اين نشست و گروههاي حاضر در آن تا چه حد در تضعيف جايگاه اين معارضان مسلح و بازگرداندن آرامش به سوريه ميتواند نقش ايفا کند.
ملت ما
«صهیونیستها و گدايي آتشبس» عنوان سرمقاله امروز روزنامه ملت ما به قلم مسعود اسداللهي است که در آن میخوانید:
جنگ جديدي كه در غزه توسط نتانياهو به راه افتاده و با شهادت احمد الجعبري، فرمانده گردانهاي قسام بسيار اوج گرفت در واقع با هدف انتخاباتي از طرف نتانياهو صورت گرفته است. در زمان مبارزات انتخاباتي امريكا، نتانياهو به اشتباه با صراحت از ميت رامني حمايت كرد اما نتايج انتخابات برعكس بود و اوباما برنده انتخابات بود. به همين خاطر وضع روابط شخصي نتانیاهو با دولت اوباما مشكل پيدا كرد و در نهايت به ضرر نتانياهو تمام شد. قبل از برگزاري انتخابات امريكا، نتانياهو با توجه به تحليلش از انتخابات امريكا اعلام كرد كه در اسرائيل نيز انتخابات زودهنگام برگزار ميشود و اين تصور را داشت كه با پيروزي رامني او هم بهراحتي ميتواند در انتخابات اسرائيل برنده شود.
اما نتايج انتخابات برخلاف پيشبيني نتانياهو بود و انتقادهاي بسيار تندي را در محافل رسانهاي اسرائيل براي او به دنبال داشت. نتانياهو احساس ميكرد براي جبران اين اشتباه بايد پيروزي بزرگ نظامي به دست آورد تا بتواند هم اشتباه خود را تحتالشعاع قرار دهد و هم پيروزي خود در انتخابات بعدي را تضمين كند با اين هدف نتانياهو حملات را به نوار غزه آغاز كرد. پيش از اين نيز شاهد نمونههاي اين ترفند از سوي ديگران نيز بوديم.
در سال ۱۹۹۶ هم شيمون پرز دقيقا با هدف انتخاباتي جنگ ۱۶ روزه عليه لبنان را شروع كرد كه البته جنگ به ضرر او تمام شد و انتخابات را از دست داد. متاسفانه در اسرائيل اين نوع سوءاستفاده از ابزار جنگ براي پيروزي انتخاباتي وجود دارد. در جامعه اسرائيل گرايشهاي تند راست افراطي رشد كرده است و بنابراين هر كس بتواند مواضع تندتري بگيرد و جنايتهاي هولناكتري را انجام دهد، طرفداران بيشتري پيدا ميكند. اما اسرائيليها در جنگ اخير غافلگير شدند و مشخص شد كه اطلاعات دقيقي از حجم توانايي موشكي گروههاي مقاومت بهويژه حماس نداشتند.
اسرائيليها فكر ميكردند كه فلسطينيها در وضع جنگ ۲۲ روزه سال ۲۰۰۹ قرار دارند، بنابراين با خيال راحت جنگ را شروع كردند. اما اطلاع نداشتند كه در طي چهار سال اخير حماس و بقيه گروههاي مقاومت توانستهاند با كمكهاي منطقهاي، قدرتهاي تسليحاتي و حتي اطلاعاتي خود را بالا ببرند.
بنابراين حمله گروههاي فلسطيني به بيتالمقدس و تلآويو، اسرائيليها را در بهت و حيرت فرو برده است و آنها را در مرحله گدايي آتشبس قرار داده است. صهيونيستها از تمام كشورهاي منطقهاي و غربي خواستهاند كه با روشهاي مختلف به حماس فشار آورند تا حماس آتشبس را بپذيرد. اين امر نشان ميدهد كه نتايج جنگ به نفع آنها نبوده است. بنابراين نتيجه اين درگيريها به توان حماس در برابر دو موضوع برميگردد:
۱٫ توان حماس در ادامه جنگ ۲٫ توان حماس در برابر فشارهاي كشورهاي عربي براي آتشبس. تاكنون حماسيها در برابر اين فشارها مقاومت كردهاند، بايد ديد آيا آنها ميتوانند در برابر فشار كشورهاي عربي بهويژه دولتهاي جديدي كه براثر انقلاب بر سر كار آمدهاند مقاومت كنند. اين دولتهاي جديدالتاسيس اكثرا اخواني هستند و با توجه به اينكه حماس ريشه در اخوانالمسلمين دارد، شايد پاسخ منفي دادن به اين دولتها براي حماس دشوار باشد. اما اگر حماسيها بتوانند مقاومت كنند، روزهاي سختي در انتظار اسرائيليها خواهد بود. مگر آنكه توان نظامي حماس كاهش پيدا كند و مجبور به آتشبس شود.
جمهوري اسلامي
«ضرورت پرهيز از شعارهاي اقتصادي نادرست» عنوان سرمقاله روزنامه جمهوري اسلامي است كه در آن ميخوانيد:
مجادلات اخير ميان مديران دولتي و برخي افراد شناخته شده عرصه سياسي در مورد ضرورت پرداخت مبالغ بيشتري در قالب يارانه نقدي به اقشار مختلف جامعه، بيش از آنكه جنبه كارشناسي و اقتصادي داشته باشد، رنگ و بوي تبليغات سياسي و انتخاباتي دارد.
اين گمانه، زماني بيشتر تقويت ميشود كه گويندگان و مبلغان تئوري افزايش مبلغ يارانه نقدي را در ظرف زماني و مكاني امروز كشور مورد تحليل قرار دهيم و سابقه اظهاراتشان را نيز در نظر بگيريم. متأسفانه نگريستن از اين زاويه ما را به نتايج خوبي نميرساند و بيش از پيش مؤيد اين واقعيت است كه اصرار بر بالا رفتن مقدار حمايتهاي مالي مستقيم در قالب پرداخت پول به مردم آن هم در همسايگي زماني انتخابات دوره يازدهم رياست جمهوري، ناظر بر تبليغات سياسي است نه برخاسته از دغدغههاي كارشناسي چه از زبان رئيس دولت دهم بيان شود و چه از زبان نامزد هميشه در صحنه دورههاي مختلف انتخابات رياست جمهوري دو دهه اخير.
در عين حال، توجه به چند نكته در مورد چرايي تأكيد افراد سياسي بر افزايش مبلغ يارانه نقدي يا گسترش شيوه پرداختهاي نقدي به مردم در قالبها و با عناوين مختلف حائز اهميت است و نبايد از آنها غافل شد.
نخستين نكته را بايد در پاسخ اين پرسش مطرح كرد كه چرا سياستمداران كنوني ايران يا حداقل برخي از آن دسته سياسيوني كه به دنبال جلب آراء مردم هستند، پرداخت كمكهاي مالي به اقشار مختلف جامعه را همچنان جذاب و رأيآور ميدانند، آن هم سهل الوصولترين شيوه اين كمك رسانيها را كه پرداخت نقدي است؟
به اين پرسش از دو منظر ميتوان پاسخ داد؛ يكي درك نادرستي كه در برخي اهالي سياست نسبت به كاركرد و جايگاه پول در اقتصاد دارند و پاسخ دوم اينكه پرداخت پول به جامعه داراي تأثيراتي است كه براي اين افراد از اهميت زيادي برخوردار است.
واقعيت اين است كه مرور بسياري از سياستهاي اقتصادي و اجتماعي اجرا شده طي سه دهه گذشته گوياي اين مسئله است كه در اغلب مواقع درك صحيحي از نقش و كاركرد پول در اقتصاد ايران وجود نداشته است و متأسفانه همچنان نيز ندارد.
اصول اقتصادي تا به حال بارها به اثبات رساندهاند كه تزريق بيمحابا و بدون قاعده پول همواره مشكل ساز بوده است و زمينه ساز مشكلات فراواني خواهد بود اما طي سه دهه اخير و خصوصاً سالهاي مياني دهه ۸۰ دولتها بدون توجه به اين اصول اثبات شده و غيرقابل خدشه، راه حل بسياري از مشكلات يا تحقق بسياري از وعدههاي خود را در چاپ و تزريق بيشتر و بيشتر پول تصور كردهاند؛ تصوري كه با كمال تأسف امروز و با آشكار شدن نتايج آن، نادرستي و زيان بار بودن آن مجدداً به اثبات رسيده است.
نكته دردآور در اين ماجرا اين است كه با وجود مشخص بودن ريشههاي مشكلات فعلي كه بيترديد بخشي از آنها در تزريق نقدينگي به شكلهاي مختلف خصوصاً يارانه نقدي قابل رديابي است، برخي همچنان از ضرورت تزريق پول بيشتر سخن ميگويند و مخالفان اين تصميم را نيز با عتاب و خطاب نوازش ميكنند كه اين افراد اجازه پرداخت پول را به مردم نميدهند، غافل از اينكه بخش عمدهاي از مشكلات فعلي اقتصاد ايران خود معلول پرداخت پول در گذشته به مردم و تزريق نقدينگي خارج از قاعده به جامعه است.
اين نكته نيز نبايد مورد غفلت قرار بگيرد كه جذابيت تزريق پول به جامعه در شرايطي افزايش مييابد كه عموم مردم شاهد عدم تعادلهاي بزرگي ميان هزينهها و درآمدهايشان باشند؛ در چنين شرايطي طبيعي است كه اقشار كم درآمد جامعه كه فاصله ميان درآمدها و هزينه هايشان بيش از ساير افراد است، به اين تصور كه دريافت پول بيشتر از دولت در هر قالب و به هر عنواني ميتواند بخشي از اين فاصله را پر كند، جذب شعارهايي از اين قبيل ميشوند كه مبلغ يارانه نقدي بايد افزايش يابد. نكته اين نيست كه ميزان يارانه پرداختي در شرايط فعلي تكافوي هزينههاي افزايش يافته را ميكند بلكه سخن در اين است كه بخشي از شكاف ميان هزينهها و درآمدها خود ناشي از تزريق نقدينگي به جامعه و محروميت بخش توليد از نقدينگي است.
با توجه به اين واقعيت، طبيعي است كه افزايش مجدد مبلغ پرداختهاي نقدي به بيشتر شدن اين فاصلهها كمك ميكند، امري كه قطعاً مطلوب هيچ كس نيست.
رسالت
«شأن رسانه ملي جامِ جم جور نيست» عنوان سرمقاله روزنامه رسالت است كه در آن ميخوانيد:
قسمت اول اين نقد نسبت به تنقيد و تنقيح كليات طرح يك شوري اداره صدا و سيما بهصورت مفصل پرداخته شد. رسانه ملي در طي ۳۰ سال گذشته هم قانون اداره و هم قانون خط مشي اصول برنامهها داشته و هم قانون اساسنامه به ترتيب مصوب سالهاي ۵۹ و ۶۱ و ۶۲ مجلس شوراي اسلامي و هم قانون نحوه اجراي اصل ۱۷۵ در بخش نظارت كه مصوب سال ۷۰ مجمع تشخيص مصلحت نظام را داشته است.
اينكه مديريتهاي ۳۰ ساله رسانه ملي به مُّر اين قوانين عمل كردهاند يا نه را بايد اول از اركان مسئول سازمان پرسيد و دوم از دستگاههاي نظارتي مسئول بر حسن اجراي قوانين اعم از بازرس قانوني سازمان صدا و سيما كه به موجب ماده ۱۳۸ قانون محاسبات عمومي در حكم يك شركت دولتي آنهم از نوع زيانده محسوب ميشود و يا ديگر مراجع نظارتي بايد پرسيد و بعد قضاوت كرد. اما اگر عملكرد مويد عدم رعايت قوانين ومقررات لازم الاتباعي باشد كه در اين ۳۰ سال رعايت نشده ورود به جزئيات طرح يك شوري مذكور و توليد انبوه ۴۰ ماده و ۷ تبصره و ۷۳ بند جديد در اجرا به همان سرنوشتي تبديل خواهد شد كه صد و اندي ماده و تبصره و بندي كه از سال ۵۹ تاكنون رعايت نشده و در ماده ۴۰ طرح جديد نسخه ملغي الاثر اعلام شده تبديل خواهند شد.
پس چه بايد كرد؟ چاره كار براي اداره امور صدا و سيما ملغي الاثر كردن همه قوانين و مقررات موضوعه است يا احيا، الحاق و اصلاح قوانين اجرا شده يا اجرا نشده! كداميك؟ پيشنهاد دهندگان طرح به كدام ماده از قانون اداره و كدام تبصره از قانون اساسنامه ۳۰ ساله رسانه ملي ايراد دارند كه آن را قابل اصلاح نميدانند كه كل قانون اداره و كل قانون اساسنامه سازمان را ملغي الاثر كرده و يك قانون جديد را ارائه كردهاند؟ با اين مقدمه به سراغ جزئيات طرح يك شوري فوق ميرويم. توجه به مراتب زير مويد ايرادات اساسي وارد به جزئيات اين طرح است.
۱- جزئيات طرح در ۶ فصل و ۴۰ ماده شامل احكام و موضوعاتي است كه در هيچيك از آنها، اركان سازمان مشخص نيستند. اداره بنگاه عظيمي كه هر سال كم و بيش ۶۰۰۰ ميليارد ريال زيان عملكرد دارد و چند ده برابر آن گردش مالي، بدون داشتن اركان مسئول، چگونه اداره خواهد شد؟
۲- در جاي جاي مواد بندها و تبصرههاي اين طرح نام مقام معظم رهبري و دفتر معظم له آمده است كه مشخصا ميتوان به مواد ۱ و ۵ و ۹ و بند ۲ و ۸ ماده ۱۲ و ماده ۲۱ و ۲۳ طرح اشاره كرد و اشاره چندين و چندباره به نام مقام معظم رهبري اين تصور را متبادر به ذهن ميكند كه گويا اين مقام معظم رهبري است كه سازمان را اداره ميكند نه مديران ومسئولين سازمان!
۳- اين تصور عام نادرست، به يقين مسئولين رسانه ملي و به باور برخي از دستگاههاي نظارتي تبديل شده است كه سازمان از جمله دستگاههايي است كه مستقيما زير نظر رهبري اداره ميشود به همين دليل سازمان از جمله مستثنيات ماده ۱۱۷ قانون مديريت خدمات كشوري تصور شده و مقررات اين قانون در امور استخدامي سازمان رعايت نشده است.
۴- تصور اينكه اداره امور سازمان مستقيما زير نظر رهبري اداره ميشود باور نادرستي است كه از يك سو مسئوليت ناشي از خبط و خطاي مالي اداري استخدامي سازمان را و همه آثار مخرب و منفي سوء تدبير در تهيه برنامهها، فيلمها و برخي سريالهاي مبتذل در اين سازمان را متوجه معظم له ميكند و اين موضوع موجب يك مصونيت نانوشته ميگردد كه هرگونه خطاي مجريان را به هزينه معظم له منظور خواهد كرد كه بايد از آن به شدت پرهيز كرد.
۵- هرگونه رد و انكار ادعاي فوق با توجه به آنكه از ۳۰ سال پيش تاكنون شروع شده و هم اكنون هم ادامه دارد مردود است. ماده ۱۱۷ قانون مديريت خدمات كشوري مويد اين ادعاست. اگر اينگونه نيست، مسئولين سازمان، بازرس قانوني سازمان و دستگاههاي نظارتي ناظر بر عملكرد مالي سازمان بايستي به اين سئوال پاسخ دهند كه مقررات استخدامي سازمان بر مبناي كدام حكم و ماده قانوني در حالي كه سن بازنشستگي طبق قانون لاحق ۳۰ و ۳۵ سال است، مدت ۲۰ و ۲۵ ساله را اعمال ميكنند؟
۶- مجري يا ناظري كه مدعي است، سازمان زير نظر مستقيم رهبري اداره ميشود و به اين دليل مفاد قانون مديريت خدمات كشوري را لازم الرعايه بهعنوان مقررات استخدامي خود نميشناسد، بايد به اين سئوال پاسخ دهد كه آيا معظم له مصوب كرده يا مستقيما دستور فرمودهاند كه كاركنان سازمان بهجاي ۳۰ سال خدمت پس از ۲۰ يا ۲۵ سال خدمت بازنشسته شوند؟!
۷- بهطوري كه مراتب فوق نشان ميدهد مشكل سازمان، خلاء قانوني نيست. چرا كه هم قانون لازم الرعايه براي اداره امور صدا و سيما( مصوب ۵۹) و هم قانون خط مشي كلي و اصولي برنامههاي سازمان صدا و سيما( مصوب ۶۱) وجود دارد مسئله، اجرا يا عدم اجرا و تخلف از مفاد اين قوانين است، نه تغيير يا اصلاح آنها، ولي در ماده ۴۰ طرح حكم به ملغي الاثر نمودن آنها داده شده است!
۸- مشكل اصلي، اعتبار يا عدم اعتبار آييننامههاي مالي، محاسباتي، اداري و استخدامي موجود سازمان است كه در فصل چهارم از ماده ۲۵ تا ماده ۴۰ به آن جسته گريخته پرداخته شده است بدون آنكه به اصل مشكل توجه شود.
۹- مرجع قانوني تصويب آييننامههاي مالي، اداري، معاملاتي و استخدامي سازمان در قانون اساسنامه مشخص است. اين مرجع شوراي نظارت ۶ نفره است، نه مجلس شوراي اسلامي ۳۰۰ نفره! در طي ۳۰ سال گذشته به نظر ميرسد اين آيين نامهها تهيه و تدوين و تنظيم نشدهاند. از اين به بعد هم با تصويب طرح يك شوري موصوف مرجع تنظيم مشخص نشده پس آنچه كه در شرف انجام است تداوم و تشديد خواهد يافت. آيا منظور طراحان طرح از ارائه چنين طرحي همين است؟
۱۰- در صورتيكه با تصويب قانون برگزاري مناقصات تكليف
آيين نامه معاملاتي سازمان از تاريخ تصويب سال ۸۳ به بعد روشن شده است. با تصويب قانون مديريت خدمات كشوري و قرار نگرفتن سازمان در عداد دستگاههاي مستثني شده در ماده ۱۱۷ آن، آييننامه اداري و استخدامي سازمان هم از تاريخ تصويب (سال ۸۶ )روشن است، ميماند آييننامه مالي و محاسباتي.
۱۱- سازمان صدا و سيما يا بايد از آييننامههاي مالي ومحاسباتي موجود ( قانون محاسبات عمومي) بهعنوان يك موسسه دولتي كه در ماده يك طرح يك شوري به آن معترف است تبعيت كند يا بايد به آييننامه مالي محاسباتي خاص خود كه ميبايستي به تصويب مرجع قانوني مقرر در بند ۹ ماده ۱۶ قانون اساسنامه رسيده عمل كند، ديگرچه نياز به طرح ۴۰ مادهاي يك شوري ميباشد؟
۱۲- اگر آنچه را كه به شرح ماده ۲۵ الي ۴۰ اين طرح آورده شده است به عنوان آيين نامه مالي و محاسباتي جديد رسانه ملي تلقي كنيم بايد از مسئولين سازمان از يك سو و از بازرس قانوني سازمان صدا و سيما
( اگر در طي اين ۳۰ سال چنين بازرسي وجود داشته و به وظايف قانوني خود عمل كرده باشد) پرسيد در طي سنوات گذشته آيين نامه مالي ومحاسباتي قديم سازمان مصوب كدام مرجع چه بوده است؟
اين مقال را با نقد ماده به ماده طرح يك شوري فوق در قسمت سوم پي خواهيم گرفت.
سياست روز
«دست پيش گرفتن تلآويو» عنوان سرمقاله روزنامه سياست روز به قلم محمد پيرعلي است كه در آن ميخوانيد:
هر روز که ميگذرد پيشبيني رويدادها و مختصات حوادث محيط بينالمللي دشوارتر ميشود، غافلگيري کثير صاحبنظران و کارشناسان بينالمللي، ناشي از اتفاقات و رخدادهاي يکي دو سال گذشته، شاهد و گواهي بارز اين مدعاست. چونانكه هماکنون بسياري اذعان دارند که ديگر نميتوان با دو- سه سناريوي تكراري، رفتار بازيگران عرصه سياست را پيشبيني کرد.
از جمله اتفاقاتي که به سادگي نميشد بروز آن را محتمل دانست يورش سنگين و غيرمتعارف رژيم اشغالگر قدس به نوار غزه و پديداري فجايعي است که گستردگي آن در رسانهها مشاهده ميشود. چرا که؛
۱-فعل و انفعالات واقع شده در جهان عرب موسوم به بيداري اسلامي
۲- تغييرات بنيادين در نظام سياسي برخي از کشورهاي مهم تاثير گذار بر روند مناسبات منطقهاي از جمله مصر،
۳- تشديد مواضع ژستطلبانه حقوق بشري و داعيه داري جهان اسلام و برخي از روساي کشورهاي جوياي نام مانند ترکيه،
۴- شرايط وخيم اقتصادي حاکم بر جهان غرب و همينطور اوضاع نابسامان اقتصادي در محدوده حاکميت رژيم صهيونيستي و…
ميتوانست از جمله گزارههاي ناظر بر عدم وقوع يورش تلآويو به غزه باشد اما عليرغم همه اين مولفهها و عناصر تعيين كننده، دنيا شاهد و نظارهگر اين اتفاق نسبتا غير محتمل شد.
بديهي است در پس اين اتفاق اخير، تحليلهاي زيادي مطرح و گزينههاي گوناگوني ارائه ميشود و خواهد شد ولي نگارنده اين سطور، يک سناريوي ديگري را محتملترين گزينه در قبال اين حوادث ميداند.
مرور کوتاه بسياري از تفاسير و تحليلهاي رويدادهاي يكي دو ساله اخير از سوي دوست و دشمن، حاکي از اين مهم است که همه اتفاقات اين مقطع معطوف به تقويت جبهه کشورهاي اسلامي حامي فلسطين و تضعيف موضع تلآويو ارزيابي ميشود و لاجرم ممکن است متعاقب اين شرايط، کاهش نفوذ غرب را در منطقه استراتژيک آسياي غربي انتظار داشت. همچنين افزايش سفرهاي رسمي برخي مقامات بلند پايه کشورهاي عربي به نوار غزه را هم بايد در تقويت همين شرايط ارزيابي کرد. لذا به نظر ميرسد سردمداران تلآويو بنا دارند پس از خارج شدن از شوک حوادث اخير، اين حجم تهديدات را به فرصت مبدل سازند.
لذا دست پيش انداختن و گرد و خاک به راهانداختن شايد بتواند آنان را از موضع انفعال خارج و موقعيت پيشين را کمي احياء کند و ميتوان حدس زد که رژيم صهيونيستي با تسري دادن فضاي سنگين مترتب بر خود به کشورهاي غربي خصوصا ايالات متحده، ضمن کسب رضايت و حمايت آنان در قبال اين اقدام جنگي تلآويو، آنان را به پرداخت امتيازات بيشتر مجاب نمايد و از طرفي ضرب شستي ديگر به جهان عرب نشان دهد و از سويي شرايط كنوني و متفاوت منطقه را در سايه انقلابهاي عربي بداند.
اکنون اين جهان عرب است که در مقابل يک آزمون سرنوشتساز قرار گرفته است، مقامات تازه به کرسي حکومت رسيده عرب ميتوانند با همين تشر رژيم صهيونيستي جا بزنند و دوران حقارت پيشين خود را مجددا تجربه کنند و همينطور ميتوانند عزت کمرنگ شده جهان عرب را احياء و در مقابل گردوخاک مصنوعي تلآويو موضعي واحد و يکپارچه برگزينند. ترکيه نيز عليرغم اينکه در دايره کشورهاي عربي نيست ولي همين آزمون براي آنکارا هم صادق است.
تهران امروز
«آمانو دنبال چيست؟» عنوان سرمقاله روزنامه تهران امروز به قلم حشمتالله فلاحتپيشه است كه در آن ميخوانيد:
بررسي گزارش جديد آمانو درباره فعاليتهاي هستهاي ايران نشان ميدهد كه اين گزارش هم همانند گزارشهاي قبلي دنبالكننده برنامههاي خاص اين سازمان باشد. از اين رو همچون گذشته از محتواي اين گزارش بر ميآيد كه آقاي آمانو دنبالكننده يك رفتار و عملكرد سياسي عليه ايران است. بايد توجه كرد كه گزارش آقاي آمانو تمام واقعيتهاي موجود در پرونده هستهاي ايران را نشان نميدهد و سعي ميكند در شرايطي كه حتي آمريكاييها بحث مذاكره را پيشنهاد كردهاند، چالشهايي را با هدف ابهام در قالب برنامه هستهاي ايران مطرح كند.
نكاتي بسيار در اين گزارش وجود دارد كه بايد مورد توجه قرار بگيرد، در اين گزارش تلاش ميشود بدون استناد به اسناد و مدارك درباره ساخت كلاهكهاي هستهاي ايران صحبت شودكه ميتواند يك فضاي سياسي عليه ايران را شكل بدهد. اين گزارش برخلاف گزارشهاي گذشته كه بخشي از آن در آژانس و بخش ديگر آن در شوراي امنيت بوده، گزارشي كاملا شوراي امنيتي است و سعي بر اين دارد كه ايران را به عنوان تهديد نشان بدهد و ابهاماتي را درباره برنامه هستهاي ايران مطرح كند. اينكه جمهوري اسلامي ايران سايت فردو را جهت تهيه سوخت مورد نياز خود براي مصارف پزشكي تجهيز كند طبيعي است زيرا آژانس در اين باره از تعهدات خود تخطي كرده و سوخت مورد نياز را به ايران نداده است.
بررسي اين گزارش نشان ميدهد كه حامل نظرات تند طيف
۱ + ۵ است تا فضاي منفي عليه جمهوري اسلامي ايران شكل بگيرد، اما واقعيت ايران جداي از اين موضوع است. برنامه ايران در قالب مقررات آژانس و در قالب توافقات صورت گرفته بين ايران و آژانس است و حركت جديدي از سوي ايران صورت نگرفته است از اين رو ابهاماتي كه عنوان ميشود تنها جهت يك فضاسازي سياسي عليه ايران است. اگر در يك فضاي جدي اين بحثها صورت بگيرد در آن زمان حقانيت جمهوري اسلامي ايران اثبات خواهد شد. حتي تبديل ۳۰درصد از سوخت توليد شده به سوخت ۲۰درصد جهت استفادههاي پزشكي از سوي ايران يك چراغ سبزي به آژانس و ۱ + ۵ بود و نشان داد كه ايران از سوخت توليد شده خود تعريف نظامي ندارد.
نكته ديگر اين است كه با هدفهاي از پيش تعيين شده، سعي و حركت آقاي آمانو مسيري مشخص دارد و از اين رو براي گزارشهاي آينده نيز برنامهريزي كردهاند. به گونهاي كه آقاي آمانو عملا مسيرآنسكام (كميسيون بازرسي مخصوص سازمان ملل) را رو به روي ايران قرار بدهد و با تكيه بر اين موضوع كه برنامه ايران يك برنامه ممنوعه است و نميتواند راستي آزمايي لازم را انجام دهد. پرونده ايران را به شوراي امنيت سازمان ملل متحد ارسال كند.
اما برخلاف عراق (در زمان صدام)كه برنامه مشكوك و مخربي را جهت استفاده از انرژي هستهاي دنبال ميكرد، ايران برنامهاي درباره استفاده نادرست از اين انرژي ندارد تا بتوان اين گمانهها را درباره فعاليتش مطرح كرد، ضمن اينكه پيشينه فعاليت ايران نيز صلح آميز بودن فعاليتهاي هستهاي ما را نشان ميدهد. لذا در كل و در فضاي جديد ديپلماتيك، آمانو نبايد نقش يك مانع را بازي كند، هرچند وي سعي كرده است توان چانه زني كشورهاي غربي را افزايش دهد.
در اين گزارش همچنين به جاي اينكه به خواستههاي حقوقي ايران پاسخ داده شود تلاش شده سوالات جديدي را در ذهن كشورهاي عضو ۱+۵ ايجاد كند تا اگر مذاكرات جديدي شكل گرفت بازهم موضع تهاجمي و دست برتر را به ۱+۵ بدهد ولي جمهوري اسلامي ايران بايد مذاكرات خود را در قالب همان مذاكراتي كه با ۱+۵، كه عمدتا بر رابطه متقابل حق و تكليف طرفين استوار بود پيش ببرد.
بنابراين اجازه داد كه اين گزارش با فضاسازيي كه ايجاد ميكند تاثيري بر برنامه مذاكرات جمهوري اسلامي ايران داشته باشد.
موضوع ديگري كه ميتواند در اين ميان تاثير گذار باشد طرحي است كه آمريكاييها تلاش كردهاند جامعه جهاني را منتظر آن قرار بدهند و آن حل موضوع هستهاي ايران با استفاده از روابط ديپلماتيك است. به نظر ميرسد آقاي اوباما تلاش دارد با طرح جديد در رفتارهاي ديپلماتيك و حتي مذاكره مستقيم با ايران مانع افزايش بحران بين ايران و آمريكا شود و سعي ميكند مذاكرات خود را در اين قالب شكل بدهد. كليت موضع آقاي اوباما اين بود كه مذاكرات را فراهم ميكرد. اما با وجود فضاسازي ناشي از گزارش اخير به نظر ميرسد مذاكره ايران و آمريكا عملا نتيجهاي عايد ديپلماسي دوطرف نخواهد كرد. مگر در يك فضاي جديدكه جمهوري اسلامي ايران با برخورداري از حق استفاده از انرژي صلح آميز هستهاي اطمينانسازي لازم را در قالب مذاكرات آژانس انجام دهد و آمريكا و آژانس نيز به سمت كاهش تحريمهاي ايران حركت كنند.
از سوي ديگر تحولات غزه و حمله نظامي اسرائيل به اين منطقه موجب شده شرايط ويژهاي در خاورميانه شكل بگيرد كه نشان ميدهد خاورميانه ظرفيت يك بحران تازه را ندارد و اين به سودآمريكا و ۱+۵ است كه درقبال موضوع هستهاي ايران طبق اساسنامه آژانس به يك توافق با ايران برسند.
وطن امروز
«دوئل هنیه و اعراب سازشکار» عنوان يادداشت روز روزنامه وطن امروز به قلم زهرا طباخي است كه در آن ميخوانيد:
بدترین حرکتی که در میانه پیچ بدنامی تاریخ میتوانست از رژیم غاصب صهیونیستی سر بزند به احتمال صددرصد حمله نظامی پرحجم به باریکه «غزه» با محبوبیت و مشروعیت جهانی بود. تصور اینکه ملتهای جهان نیز با فرانسوا اولاند در این جنگ خونین هم نظر هستند، چون حماس به سمت سرزمینهای اشغالی سالی ۱۰ موشک شليك کرد، مضحک است؛ مگر اینکه همه عالم وقایع محاصره غزه و حوادث تاریخی را از یاد برده باشند! توجهی به شعارهای مطرح شده از ابتدای قرن ۲۱ و مقایسه وحشیگریهای پیشرفته و نوین بشر در برخورد با همنوعان خود در طول ۱۲ سال اخیر برای بسیاری از ملتها جالب توجه است هرچند ظاهرا برای دولتها عادی شده! انسان متمدن امروزی مفتخر است که به مجوزی اخلاقی- سیاسی برای «دریدن مشروع و قانونی» سایرین دست یافته است! از اخلاقیات بگذریم، چون فعلا ضمانت اجرایی ندارد و زور، ملاک برتری است. چه شد که اسرائیل دوباره ننگ «بچهکشی» را به جان خرید؟ آیا توسل به زور همیشه جواب میدهد؟
۱-پیش از این مطرح شد حرکت سیاسی- نظامی اوباما در «لو دادن جهانی» پترائوس به عنوان مهمترین، پرسابقهترین و بزرگترین جاسوس با واسطه اسرائیل، اعلام آشکار جنگ با منافع این رژیم در سطحی بسیار بالا بوده است. شاید در ظاهر این انتقامگیری اوباما مقطعی و اقدامی تلافیجویانه برای پاسخ دادن به گربهرقصانیهای رسانهای صهیونیستها در ایام پیش از انتخابات به نفع رامنی باشد اما جنگ در سطح «امنیت ملی آمریکا» یک دعوای کوچک با سروصدای زیاد نیست.
اصل آشوب در سطحی فرادست رسانهها با شدت و حدتی در حال وقوع است که اسرائیل را وادار کرده است پا در میدان انتحار بگذارد و جنگی جدید را به پای بزرگترین حامی سیاسی- نظامیاش بنویسد. جنگی تمام عیار تقدیم به «برنده جایزه تمسخر صلح نوبل» که اتفاقا از مشکلات اقتصادی و سیاسی رنج میبرد و به دنبال «آشتی با ایران» به عنوان گناهی نابخشودنی هم هست!
۲-نظریه دوم که مضاعف بر تئوری انتقامگیری از اوباما و تغییرات در سطح ریاست سیا، ناتو و قطعا بسیاری از کرسیهای استراتژیک دیگر میشود، «بحران مشروعیت صهیونیسم» است. اسرائیل بعد از درگیری با جامعه جهانی در انتهای سال ۹۰ و ابتدای ۹۱ بر سر ماجرای حمله به ایران با ریزش شدید آرای جهانی مواجه شد به نحوی که انگلیس به عنوان قیم قانونی این رژیم علنا بر سر منافع ملی خود با نتانیاهو دست به یقه شد. وقتی نگاه جهانی به اسرائیل از یک اقلیت مظلوم هولوکاست زده که از جانب اروپا و آمریکا با مسلمانان خونخوار درگیر است تبدیل به یک «اقلیت وحشی» بیمنطق و جنگطلب شد، زنگهای خطر برای افراطیون صهیونیست به صدا درآمد. اسرائیل این بار نیز امنیت ساکنان سرزمینهای اشغالی را بهانه قرار داد تا با حملهای به اصطلاح «تلافیجویانه» به زنان و کودکان غزه، معصومیت از دست رفته خود را در خط مقدم مواجهه با اسلام به دست آورد.
۳-آغاز جنگ مثل همیشه وجهه سیاسی صهیونیسم را در میان کشورهای حامی وی که به بازیهای چندجانبه نیز علاقهمند هستند، بهبود میبخشد هر چند در حد اظهارنظرات سیاسی به نفع این رژیم باقی بماند اما به درگیریهای داخلی در میان اقوام ناراضی، ترسو و خسته از جنگ ساکن در سرزمینهای اشغالی دامن میزند. در شرایطی که «خودسوزیهای هفتگی» به تازگی در اسرائیل متوقف شده بود سران صهیونیسم با یک انتحار همهجانبه وارد بازی با «موشکهای فجر۵» ارسالی از غزه به مقصد تلآویو، سرزمین موعود یهود شدهاند! تا همین جای کار نیز نصر غزه آوازهاش به گوش جهانیان رسیده است.
۴-از طرفی با افزایش تعداد شهدا و زخمیها و همچنین کشتههای طرف مقابل شرایط جهانی با گذشت زمان به نفع غزه طی خواهد شد. در واقع راهی به جز پایان زودهنگام جنگ، پیش روی اسرائیل و کشورهای حامی وی نیست اما قطعا بازی امتیازگیری سران صهیونیسم از جامعه جهانی به کینهای عمیق و خستگی ۶۰ ساله دامن خواهد زد. وقت محاسبه سود و زیان آمریکا و اروپا فرارسیده است. حفظ سگی که چیزی نمانده دست صاحبش را هم قطع کند یا سر بریدن آبرومندانه وی؛ اینها گزینههای روی میز است!
۵-اما چرا اسرائیل «حال» را برای آغاز جنگ انتخاب کرد؟ پاسخ یک کلمه است: «سوریه»! جنگیدن در ۲ جبهه سختترین کار ممکن برای یک رژیم در تله افتاده است. بنا بود جنگ سوریه به سرعت تمام شود و محاصره اسرائیل پایان پذیرد. راهکارهای پس پرده مثل تشکیل دولت انتقالی نیز روی زمین ماندهاند. به جز فرانسه کودن! هیچ دولتی هنوز شورشیان ضد اسد که سودای قدرت در سر میپرورانند را به رسمیت نشناخته است حتی انگلیس! یا آمریکا! «جنگ» راهکار اسرائیل برای فشار آوردن بر حامیان اروپایی و آمریکایی است تا دست بجنبانند و خط محاصره مقاومت را درهم بشکنند. ترکیه، مصر، قطر، عربستانسعودی و امارات! این امتحان خوبی برای راستیآزمایی ادعاهایی است که اسماعیل هنیه را به سمت «برادران عرب» و «میراثخواران آتاتورک» هل داد. ایران، لبنان و سوریه تنها باید بنشینند و صحنه را تماشا کنند! آیا امیر قطر هم مثل «هشام قندیل» حاضر است با آتشبس ۳ساعته صهیونیستها به نفع وی قدوم نامبارکش را در غزه بگذارد و با جسد بیجان یک کودک غرق به خون فلسطینی عکس بیندازد؟ از بعضی سران بیناموس عرب ورود به جنگ رسانهای ظاهری نیز برنمیآید اسماعیلجان! «به مقتل دوستان اخوانالمسلمین خوش آمدید» را قطعا حاضرند بزرگ به خرج خودشان بر سردر غزه نصب کنند! البته! البته!
۶-عرب یعنی نصرالله! عربی یعنی اسدیسم! بشار ایستاد و سیدحسن! از هر طرف که حساب کنیم شرایط به نفع محور مقاومت در حال تغییر است. چه بسا مسیر گشایش گره سوریه از غزه بگذرد. در اوج ابتلائات دنیوی، ایمانآورندگان به خدا و رسول میپرسند: متی نصرالله؟ پاسخ میرسد: الا ان نصرالله قریب! (بقره ۲۱۴)
خونهای پاک تضمینکننده پیروزی هستند. هنیه هم این را فهمیده است که مقابل ددمنشیهای اسرائیل آویزان قطر و مصر و ترکیه نمانده است. پیروزی نزدیک است به فضل پروردگار!
آفرينش
«حمله به غزه، هدف اسرائيل و دماسنج جديدي براي بازيگران» عنوان سرمقاله روزنامه آفرينش به قلم علي رمضاني است كه در آن ميخوانيد:
پس از ترور يكي از فرماندهان حماس توسط رژيم اشغالگر قدس كه باعث اقدام تلافيجويانه با اصابت موشكهاي فجر به تل آويو كه از ۲۱سال پيش در معرض حمله موشكي قرار نگرفته بود و حمله نوين تل آويو به غزه شد كه در واقع اين جنگ داراي ويژگيها و مشخصات نويني است كه به نوبه خود ميتواند دماسنجي براي بازيگران در عرصه خاورميانه در نگاه به مساله فلسطين است.
در اين حال اگر نگاهي به اهميت دور جديد جنگ غزه داشته باشيم بايد گفت در شرايط نوين حماس كه ( داراي حدود ۱۲هزار فروند موشك از جمله موشكهاي فجر ۵ ميباشد) به تدريج برگهاي برنده را رو ميكند تا ثابت كند قدرت گذشته اسرائيل رو به كاستي نهاده و سپر موشكي گنبد آهنين نيز فاقد توان گفته شده است.
در اين حال اگر به اهداف اسرائيل در تدوام حمله به غزه نيز بنگريم بايد گفت اكنون حزب ليکود به رهبري بنيامين نتانياهو در آستانه برگزاري انتخابات زود هنگام قرار دارد براي پيروزي بررقباي خود تلاش ميكند تا با ترساندن رايدهندگان اسرائيلي و قدرت نمايي در غزه و کسب آراي يهوديان افراطي بار ديگر با حذف رقباي سياسي وحزبي خود قدرت را بهطور کامل در دست بگيرد تا در آينده نيازي به ائتلاف با ساير احزاب نداشته باشند.
در اين حال اينكه اين رويكرد تا چهاندازه به هدف بر گردد به توان حماس و مقاومت در برابر اسرائيل هم بستگي دارد.
در اين حال از ديدگاه ديگري هم جنگ كنوني در غزه و حمله اسرائيل به اين منطقه ميتواند بيانگر نوع نگاه بازيگران نوين در عرصه فلسطين هم باشد.
در اين راستا بايد اين جنگ را دماسنجي نوين براي بازيگري بازيگران خاورميانه هم دانست چه اينكه با توچه به تحولات دو سال گذشته در منطقه خاورميانه و افزايش نقش و بازيگري تركيه قطر و مصر در منطقه اينك اين سه بازيگر در شرايط نويني قرار گرفتهاند تا با توجه به نوع نگاه آنان به حماس و در خواستهاي آنان از حماس( براي كاهش رابطه با ايران) توانايي حمايتشان از غزه در برابر اسرائيل آشكار گردد.
در اين راستا بايد گفت بازيگران نوين اخواني يعني مصر و تركيه و بازيگر فعال كوچك اما پر ادعاي عربي يعني قطر و همچنين عربستان سلفي در كنار اتحاديه عرب که در طول ۲۰ ماه از بحران سوريه دهها نشست در سطح وزراي خارجه وسفراي کشورهاي عربي در اين اتحاديه تشکيل داده، اکنون در برابرغزهاي قرار گرفتهاند كه ميتواند دماسنجي نوين براي ادعاهاي آنان در سوريه و منطقه خاورميانه عربي باشد.
در اين حال اينكه اين بازيگران تا چهاندازه در رويكرد رفتاري خود از حماس و غزه در مقابل اسرائيل حمايت كنند ميتواند پيامدهاي نويني در سطر رسانهاي و سياسي داشته و عملا بر رويكرد منطقهاي حماس نيز تاثير گذارد.
حمايت
«غزه خونین، گواه استمرار قیام حسینی» عنوان يادداشت روز روزنامه حمايت است كه در آن ميخوانيد:
همان گونه که مخاطبان ارجمند مطلع هستند از اواخر هفته گذشته رژیم صهیونیستی حمله های مستمر به مردم بیگناه فلسطین در غزه را آغاز کرده است ودر این مدت چند روزه بیش از ۴۰۰ نفر کشته و مجروح در غزه بر جای گذاشته است. این حملات در حالی وسعت یافته وحتی خبر از احتمال ورود زمینی نیروهای رزیم صهیونیستی به غزه نیز مطرح شده که انتخابات اخیر آمریکا تمام شده و قرار است انتخابات داخلی خود صهیونیستها نیز به زودی برگزار شود. طبیعی است که در این شرائط مسئولین دولت حاکم صهیونیستی تلاش دارند تا با کشتن مردم فلسطین وحاکم سازی فضای نظامی امنیتی استمرار حضور خود در دولت را تضمین کنند و ضمنا به اوباما وحامیان حزبی او در آمریکا نیز این پیام را بدهند که باید حمایت بیشتری از آنها صورت گیرد و فراموش کنند که رئیس دولت فعلی صهیونیستها بیشتر متمایل بود که رقیب اوباما رای بیاورد و تندروی های بیشتر را تجویز کند.
به هر حال، نظر به اهمیت این رویداد وهمزمانی اقدامات رژیم صهیونیستی با ایام محرم حسینی، چند نکته در این خصوص به شرح زیر تقدیم می شود. امید است مرضی خداوند سبحان واقع و برای ارتقای حساسیت های عمومی برای دفاع از حق و عدالت مفید باشد. نکته اول قابل توجه این است که تجاوزگری اخیر صهیونیستها به غزه بار دیگر نشان داد که فرمول های سازشکارانه وتوام با عقب نشینی در برابر صهیونیستها هیچ نتیجه ای ندارد، جز این که متجاوزان را جری تر می کند. طی ماههای اخیر صهیونیستها تلاش کردند تا روش های مورد تجویز دولت هایی مثل قطر، ترکیه را به عنوان روش های قابل تعمیم به سراسر جهان از حیث نحوه حمایت از فلسطینیها معرفی کنند. در این فرمول، روابط دیپلماتیک آشکار و نهان با متجاوزان امری عادی تلقی می شود، ولی در عین حال دلجویی از فلسطینیها نیز مطرح می شود و در واقع نهایت مطالبات این است که خیلی محترمانه فلسطینیها از بخش عمده حقوق خود بگذرند تا کمی طرف مقابل در مقابل آنها کوتاه آید.
در همین چارچوب، دولت جدید مصر که اسلام گراها در سراسر جهان از این دولت انتظار خیلی بیشتری در حمایت از مردم فلسطین داشتند، رسما سفیر خود را به کشور اسراییل فرستاد وسفیر مزبور برابر روال تشریفات صهیونیستها استوارنامه خود را به رئیس رژیم صهیونیستی تحویل داد. متعاقبا، این امکان فراهم شد تا امیر قطر سفری پر سر وصدا وتبلیغاتی به غزه انجام دهد و متعاقب آن سفر نخست وزیر مصر به غزه انجام پذیرفت و گویا اردوغان نیز در نوبت بود تا سفری تشریفاتی انجام دهد. همین جریان سیاسی تلاش کرد تا بین حماس ودولت سوریه نیز شکاف ایجاد کند و زمینه دوری حماس از یکی از مهم ترین پشتیبانان خود را فراهم آورد که تا حدود زیادی هم موفق شد. همین جریان سعی کردند تا به جای اینکه به مردم سوریه کمک کنند تا زودتر صلح وامنیت در این کشور حاکم شود، انواع ابزارهای نظامی وتخریبی را روانه این کشور کنند تا دولت قانونی این کشور ساقط شود و همه نگاهها به جای هدف گیری علیه رژیم صهیونیستی به سوریه جلب شود.
نتیجه همه این انحرافها وسازشکاریها این شد که طرف صهیونیستی جری تر شود و بار دیگر خوی تجاوزگری دایمی خود را نشان دهد. در این فضای زورگویی صهیونیستها، طبیعی است که به ناچار دولتمردان ترکیه، قطر و مصر برای این که آبروی آنها بیش از پیش نزد ملت های مسلمان از بین نرود و به زودی با واکنش های قهر آمیز مردم خود مواجه نشوند، تشکیل جلسه چند جانبه بدهند و با اوباما تماس بگیرند که به داد آنها برسد وجلوی صهیونیستها را بگیرد، غافل از این که این روشها در ذات خود شکست خورده است و یزیدیان زمان جز زبان خودشان، زبان دیگری را نمی فهمند وتا همانند پتک بر سر آنها ضربه سهمگین مسلمانان وارد نشود، از زورگویی دست بر نمی دارند. نکته دوم اینکه طی چند روزی که از حمله مجدد و همه جانبه صهیونیستها به غزه می گذرد، اگر چه در سازمان ملل دبیر کل یا شورای امنیت تحرکاتی داشتهاند تا آتش بس در منطقه برقرار شود، ولی هیچ گاه موضع قاطعی در مقابل متجاوزان صهیونیستی نگرفتهاند وهمین امر بار دیگر ثابت کرد که ملتها به پشتوانه ابزارهای حقوقی بین المللی، نمی توانند حقوق خود را از طمع ورزی غاصبان دور نگاه دارند، بلکه باید برای دفاع از خود و مقابله با ظلم وستم همواره آماده باشند و در این راه از عربده کشی زورگویان عالم نهراسند.
این امر هم چنین نشان می دهد که اکثریت کشورها از جمله اعضای جنبش عدم تعهد تحرک مناسبی در سازمان ملل ندارند تا به اتکای تعداد حداکثری خود در سازمان ملل، ولو در قالب مصوبات مجمع عمومی واکنش قاطع حقوقی در جهت مقابله با زورگویی صهیونیستها اتخاذ کنند. باید پرسید چرا با فوریت نشست ویژه ای برای بررسی جنایات صهیونیستها در شورای حقوق بشر سازمان ملل ساماندهی نمی شود؟ و خلاصه چرا از ظرفیت های حقوقی موجود بین المللی بهره برداری لازم به عمل نمی آید؟نکته سوم این که، مدتهاست در فلسطین چند صدا شنیده می شود. برخی همانند جنبش جهاد اسلامی وحماس قایل به این هستند که در مقابل زورگویی صهیونیستها باید ایستاد و هی چگاه متجاوزان را به رسمیت نشناخت.
اما جریان دیگری نیز وجود دارد که از سالها قبل به ریاست یاسر عرفات و پس از وی محمود عباس تلاش دارند که در قالب مذاکرات دیپلماتیک و با میدان داری دولتمردان آمریکایی و غربی و با شناسایی هویت رژیم غاصب، حق و حقوقی را برای فلسطینیها احیا کنند یا حفظ نمایند. همین جریان در سال گذشته تقاضای عضویت فلسطین رال در سازمان ملل آن هم بر اساس سرزمین فلسطین مثله شده و نه کل سرزمین فلسطین مطرح کرد. در مقابل این تقاضا و در حالی که اکثریت کشورها با این تقاضا موافقت داشتند آمریکاییها و دیگر متحدین آمریکا رسما مخالفت خود را اعلام داشتند و اجازه دستیابی فلسطینیها به حداقل های حقوقی بین المللی را نیز ندادند. در مقابل این اقدام، محمود عباس یک گام به عقب برداشت و طی ماه های اخیر اعلام کرد که تقاضای عضویت کشور غیر عضو را در سازمان ملل دارد. هنوز این تقاضا نیز رسما در نشست مجمع عمومی امسال مطرح نشده بود که با صراحت توسط اوباما و دولت وی رد شد.
در چنین شرایطی باز جریان انفعال وعقب نشینی در مقابل صهیونیستها عجیب است که توصیه می کند نباید در مقابل متجاوزان، دفاع مشروع کرد. دفاع مشروع حق ذاتی مردم فلسطین است و به موجب منشور ملل متحد نیز ملت مورد تجاوز قرار گرفته می توانند به اشکال مختلف فردی یا با همراهی دیگر دولتها از خود دفاع کنند. وقتی این حق ذاتی مورد توجه قرار گیرد، آن گاه می توان از دولت های اسلامی پرسید که چرا به حق دفاع مردم فلسطین کمک موثری نمی کنند ؟آیا نمی توانند با اعمال تحریم های مختلف علیه رژیم صهیونیستی و یا مقابله جدی قهر آمیز در قبال تجاوزگری های این رژیم برای همیشه منطقه را از این غده سرطانی رهایی بخشند ؟
نکته چهارم این که، بار دیگر طی ماه های اخیر شاهد جریانی بوده ایم که تلاش دارد حقوق مردم فلسطین را در چارچوب های قومی و نژادی محصور کند و مثلا با عربی خواندن ماهیت مسائل فلسطین، راه را برای هر گونه باج دهی برخی دولتهای عربی خصوصا حاکمان خود فروخته فراهم آورد. تجاوز مجدد رژیم صهیونیستی بار دیگر نشان داد که جریان عربی هیچ بازدارندگی برای متجاوزان ندارد و تنها با بهره مندی از ظرفیت های اسلامی است که می توان در مقابل ظلم ایستاد و ظالمان را سر جای خود نشاند.
ابتكار
«کدام معاهده جان پناه کودکان غزه ميشود؟» عنوان سرمقاله روزنامه ابتكار به قلم فضل الله ياري است كه در آن ميخوانيد:
انتشار تصاوير جسم بي جان و خون آلود کودکان فلسطين و به خصوص غزه بر اثر حملات ارتش اسرائيل در رسانهها، اگرچه دردناک و دلخراش است و عواطف هر انساني را جريحه دار ميکند، اما بدون ترديد از لحاظ خبري اتفاق تازهاي نيست. نه از آن لحاظ که مرگ يک کودک ارزش خبري ندارد، بلکه از آن جهت که به علت تکرار اين اتفاق از سوي سربازان اسرائيلي به امري عادي بدل شده است. به گونهاي که وجدان جهان به آن عادت کرده و به راحتي برآن چشم ميبندد و سوت زنان از کنار آن ميگذرد.
در عصري که ادعاي حفظ محيط زيست، حمايت از جانوران اهلي و وحشي و خودکشي نهنگها و انقراض گونههاي مختلف گياهي و جانوري براي خودش کمپينها، کنوانسيونها و معاهدات بين الملي و بين قارهاي و جهاني دارد و دولتهاي بزرگي پشت آنها سنگر گرفتهاند تا دغدغههاي انساني(!) خود را به جهانيان نشان دهند، کودکان غزه از اين موضوع مستثني شدهاند و تنها در خيابانهاي تهران و قاهره و طرابلس و ديگر کشورهاي مسلمان، مردمي با تصاوير خونين اين کودکان و پدران و مادرانشان مظلوميت آنان را فرياد ميزنند. اين در حالي است که حاکمان کشورهاي بزرگ از آمريکا گرفته تا اروپا با استناد به يک موضوع چشم خود را براين فجايع ميبندند و آن اين است که هيچ قراردادي براي اين موضوع( حمايت از کودکان غزه) ندارند. اين درحالي است که در برابر مرگ برخي از شهروندان کشورهم پيمان خود (اسرائيل ) انساني ترين(!) واکنشهاي خود را نشان ميدهند.
در حالي که شهر تل آويو ونيروگاه اتمي ديمونا در قلب اسرائيل خط قرمز پررنگي در مناسبات سياسي و ديپلماسي آنان، محسوب ميشود، ويراني خانههاي مردم غزه و مرگ کودکان و زنان اين نوار باريک جغرافيايي نه تنها محلي از اعراب ندارد بلکه برعکس، دفاع مشروع(!) کشوري شمرده ميشود که مورد حمله قرار گرفته است و لابد اقدامي درست، به جا و به هنگام.
واقعيت اين است که تصاوير ارسالي از شهر غزه و ديگر شهرهاي فلسطين در عصر کنوني نقيض محکمي بر ادعاهاي حقوق بشري جهان کنوني است. ادعاهايي که تنها در صورت توافق دو يا چند کشور و در قالب توافقنامههاي امنيتي، اقتصادي و سياسي عملياتي ميشود. گويي انگيزههاي بشر دوستانه کنوني ازروح انساني خود خالي شده و در حد توافقات بينالمللي با ضمانتهاي جرايي نظامي و يا اقتصادي متوقف شده است.
اين البته همان چيزي است که برخورد دوگانه با موضوعات جهان ناميده ميشود. در چند دهه گذشته همواره غرب و آمريکا چشم خود را بربخشي از فجايع انساني بسته و بخش ديگري از آن را به مدد رسانههاي پر قدرت خود به مسئله اصلي جهان بدل کردهاند و در اين ميان انچه که سبب اين همه تبعيض ميشود، پيمانهايي است که با کشورهاي درگير اين فجايع داشتهاند. ستم بسياري از حکومتها به مردم تحت نظرشان تنها به دليل انعقاد قراردادهايي مسکوت گذاشته شده و نه تنها اقدام سياسي خاصي عليه آن انجام نميشود که رسانهها نيز رويکردي جالب توجه به آن داشتهاند. در اين قبيل موارد، ادعاهاي آزادي بيان و جريان آزاد اطلاعات، به طور موقت تعطيل ميشود تا مبادا قراردادها و کنوانسيونهاي منعقده خدشه دار شود. از سوي ديگر برخورد برخي ديگر از حکومتهاي غير همسو با آنان با مردم تحت سلطه خود با امواج خبري گستردهاي همراه ميشود که هر مخاطب ناآگاهي در آزادي خواهي و اقدامات بشردوستانه آنان، کوچک ترين ترديدي به خود راه نميدهد.
جهان غرب به خوبي ميتواندبا کمي دقت براي سئوال مهم اين سالهاي خود، پاسخي مناسب پيدا کند و آن اينکه «چرا بسياري از ملل ستمديده جهان شعارهاي آزادي و برابري را باور نميکنند؟» و اين که چرا عليرغم شعارهاي جذاب و فريبنده، بسياري از پروژههاي اجتماعي، اقتصادي و سياسي آنان براي کشورهاي جهان به نتيجه دلخواه شان منجر نميشود؟
اين روزها تصاوير ارسالي از غزه چالش بزرگي براي ادعاهاي حقوق بشري کشورهاي حامي اسرائيل است که همزمان که چشم بر فجايع تحميل شده بر زنان و کودکان غزه ميبندند، کشته گان معدود اسرائيلي در موشک باران حماس را دليل محکمي براي حملات گسترده به مناطق مسکوني اين قسمت از خاک فلسطين و به خاک و خون کشيدن کودکان و ويراني زيرساختهاي اقتصادي و عمراني زندگي مردم اين شهرمي دانند. به نظر ميرسد که يکي از ملاکهاي ضروري براي جلب توجه جهاني به مرگ کودکان غزه، نشستن رهبران گروههاي فلسطيني سر ميزي است که غرب براي صلح موعود خود تدارک ديده است. آن وقت شايد که اين فجايع راهي به ذهن سران جهان پيدا کند. ارزش جان اين کودکان بسته به قراردادي است که جهان غرب يک طرف آن را امضا کرده باشد.
مردم سالاري
«قياس، بيانگر ارزش است» عنوان سرمقاله روزنامه مردم سالري به قلم منصور فرزامي است كه در آن ميخوانيد:
به نکات و عنوان روزنامه محترم دولتي توجه فرماييد (يکشنبه ۲۱ آبان ۹۱)
-اروپا در گرداب بيکاري
-آمارهاي رسمي اروپا نشان ميدهد ۲۵ ميليون و ۷۵۱ هزار اروپايي بيکارند.
-نرخ بيکاري در اتحاديه اروپا به ۶/۱۱ درصد رسيده است.
-بالاترين ميزان بيکاري با ۸/۲۵ درصد متعلق به اسپانيا و کمترين آن به اتريش با ۴/۴ درصد مربوط است.
-بيش از نيمي از افراد زير ۲۵ سال يونان بيکارند.
-نيمي از انگليسيها از عهده باز پرداخت بدهي خود بر نميآيند….
ذکر و تهيه نکات گزارش بالا که در صحت آن ترديدي نيست، دست مريزاد دارد. اما پرسش ما اين است که چرا جاي شاخصهاي ما خالي است. ما از نظر شاخصهاي اقتصادي و هنجارهاي اجتماعي در کجاي دنيا ايستاده ايم ؟ چون ارزشها در قياس مشخص ميشود و گرنه ميپنداريم که با اين آمارها و شاخصها که مشتي از خروارهاست، اروپا چه بدبخت و قابل ترحم است و ما در اين سوي عالم چه سعادت منديم! چون نه بيکاري داريم و نه مشکل اقتصادي! در اينجا هيچ کس وام عقب افتاده ندارد و اوضاع ما «شربت اندر شربت است!» و سيل مهاجران از اروپا عازم ديار ما هستند تا دمي بياسايند و در بهشت موعود ما قرار يابند و از دنياي پر فريب و حيلت ساز غرب، خود را رها سازند!
اين چه تلقي است که به مردم ارائه ميدهيم ؛ مشکل ما کجاست؛ مشکلات ما کجاست تا به حل آن همت کنيم ؟ وقتي که اوضاع ما چنين شيرين و عسلي است، چرا در خانه نخوابيم و عرش را سير نکنيم. وقتي که جوانان تحصيلکرده بيکار و غير تحصيلکردههاي گرفتار که با مشکلات و نداري و گراني و در به دري، دست و پنجه نرم ميکنند و با درد ميسازند، اين آمارها و ديگر بينيها را ميبينند که چگونه طوفان سندي را ريز ودرشتش را ميبينيم و شمار کشتهها را در بوق ميدميم اما از لرزيدن زلزله زدگان چادر نشين «ورزقان» در يخ و برف، هيچ نميگوييم و نه از مرگ دانش آموزان خود در مسير سفر که با تاسف، استمرار هم دارد و وزير مسوولش خم به ابرو نميآورد و به پرسش از ديگران روانه ميکند و صدها مورد ديگر… چه خواهند گفت؟آيا نسبت به مديريت کشور و حکومت بي اعتماد نميشوند؟
چرا آمار از گردشگراني که در سال جاري ۵/۱۹ميليارد دلار سود به کيسه دولت مالزي ريختهاند و ميلياردها سودي که از فراوردههاي تغذيه و مواد غذايي بردهاند، چيزي نميگوييد و با منافع گردشگري ما مقايسه نميکنيد. ما کجا بوديم و مالزي کجا و چرا به جايي رسيده است و رسيده ايم که بايد دهها هزار دانشجوي ما، تحصيلات تکميلي خود را در آنجا بگذرانند ؟ چرا آمار نميدهيد که از مالزي چند نفر در ايران به تحصيل اشتغال دارند؟ چرا آمار نميدهيد مهاجران اروپايي و آمريکايي که رهسپار کشور عزيز ما هستند تا مابقي عمر در اينجا به سر برند و بيا سايند، چند صد هزار و چند ميليون نفرند؟
براي روشن شدن ذهن گزارشگر آن روزنامه محترم، ذکر يک نکته کفايت دارد. آن عزيز به يقين با خبر است که در بنگاه خبر پراکني بين المللي بي بي سي با آن سابقه چند ده ساله، به سبب اشتباه در نقل خبر که ما به آساني و بي توجهي از آن ميگذريم، به چه پاکسازي و بازسازي و خانه تکاني درون سازماني، دست زدهاند.
و ما در اينجا در مرگ مشکوک جوان وبلاک نويس، در ترديديم، رئيس کميسيون امنيت مجلس آثاري را از شکنجه در بدنش نميبيند اما سخنگوي قوه قضائيه، از کبوديهاي بدنش ميگويد و ما گزارش نويسان از تهيه گزارشي ابا داريم و اين خود «تا» يي از بسيارهاست! و تا فرصت نيابيم که گزارشهاي مقايسهاي و آمارهاي حقيقي ارائه دهيم، مشکلات در ابهام باقي است و ما در باد و خيال خوش که صد البته قرنها عقب ماندگي است، خفتهايم! و خدا را شاکريم که با الطاف بيکران خود، ما را از طوفان سندي، در امان داشته است و سوناميژاپن هم!
آرمان
«منشأ تورم» عنوان سرمقاله روزنامه آرمان به قلم دکتر حسین راغفر است كه در آن ميخوانيد:
بانک مرکزی نرخ تورم مهر ماه را ۹/۲۴درصد اعلام کرده است. این در حالی است که به عقیده من در ماههای آتی هم باید منتظر نرخ جدیدتری از تورم باشیم. نوسان نرخ تورم ریشه در سیاستهای اقتصادی نادرست دارد. سیاستهای غلط اقتصادی موجب کاهش میزان تولید از یک طرف و مصرفی شدن اقتصاد کشور از طرف دیگر شده است. در این حالت کاهش عرضه بخش تولید با افزایش تقاضای مصرف همراه شده و شکافی را به وجود آورده که نتیجه آن ایجاد تورم در جامعه است.
ادامه سیاستهای اقتصادی غلط منجر به افزایش مشکلات واحدهای تولیدی و محدودیت بیش از پیش این واحدها میشود. هرچند در چند ماه اخیر با توجه به افزایش نرخ ارز به نحوی تولیدات واحدهای تولیدی وابسته به قیمت دلار با مشکلاتی مواجه شدند. حتی آن واحدهایی که تمام تولید و تامین مواد آنها در داخل و از طریق ریال تامین میشود نیز نرخ کالای خود را بر اساس دلار محاسبه میکنند.
نوسان قیمت ارز که خود مجددا منجر به کاهش توان تولید شد، شکاف بین عرضه و تقاضا را افزایش داده و این موضوع یکی از دلایل مهم افزایش نرخ تورم است. یکی دیگر از مشکلات کنونی اقتصاد ما انحصارها در اقتصاد است که برخی با نفوذ خود، در تغییر سیاستها از شرایط موجود سودهای کلان برده و از نابهسامانیهای فعلی استفاده میکنند.
این انحصار شرایطی را ایجاد کرده است که منافع ملی و عمومی مردم تامین نمیشود و عدهای منافع خاص خود را تامین میکنند. نمونه بارز این کار محدودیتها و ممنوعیتهای وارداتی اخیر است که سیاستهای بیثبات را نشان میدهد.
پیش از این نیز پول نفت کشور صرف واردات کالاهای لوکس مانند خودرو شده بود. در حالی که این مبالغ کلان میتوانست در بخش تولید کشور به کار گرفته شود و با ایجاد اشتغال و تقویت واحدهای تولیدی بخشی از مشکلات اقتصادی موجود را حل کند. این در حالی است که در این سالها سیاست واردات برای بخشهای تولیدی کشور مشکلاتی را ایجاد کرده است. سیاستهای غلط بانکی و پولی هم در این میان با این مسائل همراه شدند و وامهای کلان بانکی به جای تخصیص به بخش تولید به نحوی در بازار پراکنده شدند که به بخش دلالی و واسطهگری کشور سود رساند و کم کم بخشی از سرمایههای نقدی موجود در اقتصاد از بخش مولد به بخش دلالی سوق یافت.
اکنون هم این وضع همچنان ادامه دارد؛ چون در این مدت با وجود نابهسامانیها در سیاستهای اقتصادی هیچ سیاست اصولی و صحیحی که منجر به تقویت اقتصاد و بخش تولید شود اتخاذ نشده است. این اقدامات موقتی و سیاستهای مختلف هم تنها منجر به نوسان دیگر در قیمتها میشود.
دنياي اقتصاد
«قدمهایی تا ارز تکنرخی» عنوان سرمقاله روزنامه دنياي اقتصاد به قلم دكترپویا جبلعاملی است كه در آن ميخوانيد:
ثبات کوتاه مدت در بازار ارز، بار دیگر مباحث پیرامون تک نرخی شدن ارز را پیش کشیده است. اما چگونه ميتوان به این هدف دست یافت.
۱- هنوز کاملا مشخص نیست که بازار به ثبات رسیده باشد. ما در دو سال گذشته بارها و بارها تجربههاي این چنینی را مشاهده کردیم و حتی گاهی برای چندین ماه بازار ثبات داشت، از این رو نباید از یاد برد که نميتوان به این ثبات کوتاهمدت دلخوش کرد و باید تمامی تلاش خود را در صحنههای مختلف اقتصاد، سیاسی و بینالملل معطوف به حفظ ثبات بازار کنیم. تا همین جا نیز اقتصاد ایران ضربههاي سختی از بی ثباتی بازار ارز خورده است و شوک بعدی ميتواند تعادلهاي اقتصادی – اجتماعی را به هم زند و باید کاملا از آن بر حذر بود.
۲- وقتی این اطمینان حاصل شد که بازار به ثباتی بلندمدت رسیده است و متغیرهاي تنشزا در افق زمانی طولانیتری ظهور نميکند، ميتوان به فکر کاهش نرخ ارز و رساندن آن به سطح مطلوب بود. از این رو ابتدا باید به فکر رساندن نرخ بازار آزاد به سمت نرخ مبادله ای بود و در صورت وجود ذخایر مناسب به نظر ميرسد که این توانایی برای بانک مرکزی وجود دارد تا این هدف را محقق کند.
۳- پس از رسیدن نرخ آزاد به نرخ مبادلهای، دو مساله ميتواند مطرح شود. آیا ميتوان این نرخ را باز هم کاهش داد؟ آیا نرخی مثلا پایین تر از ۲۵۰۰ تومان برای دلار آمریکا اصولا در شرایط فعلی مطلوب است یا خیر؟ به نظر ميرسد که در شرایط فعلی این نرخ هم ميتواند انگیزههاي صادراتی و تولیدی را تضمین کند و هم از نظر روانی گویی این نرخ برای عاملان چندان بالا نیست. از این رو اگر نرخ آزاد به نرخ مبادلهای در سطح ۲۵۰۰ تومان برسد، دولت باید از واکنش احساسی ناشی از موفقیت، به دور باشد و مدعی نباشد که باز ميخواهد بهای ارز را کاهش دهد.
۴- با نرخ مرجع چه باید کرد؟ در چند ماه گذشته یکی از سیاستهاي صحیح بانک مرکزی آن بود که عملا نرخ مرجع را تبدیل به نرخ حاشیه ای کرد و تا جای ممکن هر گونه برداشت دلاری را با نرخ مرجع از بین برد. اکنون به نظر ميرسد که دیگر برابری نرخ مرجع با نرخ مبادله ای آن چنان شوکی را به علت تخصیص محدود آن به کالاهاي با اولویت بالا بر بازار ایجاد نکند. با این وجود، این کار باید با شفافیت تمام و دادن سیگنالهاي اطلاعاتی به عاملان صورت گیرد و آنان را مطمئن کند که اصولا ارز زیادی با نرخ مرجع تخصیص داده نمیشده است.
البته اینکه آیا نرخ مرجع باید برابر با نرخ مبادلهای باشد، بستگی به تصمیم سیاستگذاران اقتصادی دارد. برخیها معتقدند که کالاهای تخصیص یافته با نرخ مرجع استراتژیک بوده و نميتوان ارز آن را به این سادگی افزایش داد. به هر شکل، چون اصولا تخصیص این ارز کاملا محدود شده است، مشکلات ناشی از فساد اقتصادی و دو گانگی نرخ در آن کمتر مشهود است و دولت بیشتر ميتواند به فرآیند تخصیص ارز نظارت کند. با این وجود، در بلند مدت نميتوان برای همیشه این شکاف نرخ را نگه داشت و دیر یا زود باید این شکاف پر شود.
در صورت برداشتن این قدمها ميتوان به تک نرخی شدن بهای ارز دلخوش کرد. با این وجود، تمامی قدمهاي بعدی معطوف به قدم اول است. زمان نشان خواهد داد که آیا به راستی عوامل بیثبات کننده بازار ارز کنترل شدهاند یا نه.
2- از ارسال دیدگاههای تکراری و حاوی توهین به حزب یا گروه خاصی پرهیز گردد.